ترک کن من را
که من در باغ تنهایی
ببوییم عطر گلهای رهایی را
برو ای آشنای من
که در چشمت ندیدم آفتاب آشنایی را
تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار
من از سوی دگر در سنگلاخ عمر میپویم
که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را
برو ای بدترین همراه
تو را نفرین نخواهم کرد
سفر خوش خیر همراهت
دعایت می کنم با حال دلتنگی
که یابی کعبه مقصود و فردای طلایی را
نمیدانی نمیدانی
که جای اشک خون در پرده های چشم خود دارم
اگر در این راه خار بلا پای مرا آزرد
سخنهای تو هم تیری شد و بر جان من بنشست
بود مشکل که از خاطر برم این بی صفایی را
رفیق نیمراه من
سفر خوش خیر همراهت
تو قدر من ندانستی
درون آب ماهی قدر دریا را کجا داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را
|
جایی به من بدهید ، دورترین دلتنگی آدمی با من است
گفته بودم
روزی باران دریا را خیس خواهد کرد . . . و تلخ ترین روز ماه خواهد رسید
آسمان را سیاه خواهد کرد
جایی به من بدهید ، تمام دلتنگی آسمان با من است
گفته بودم
شبی ماه آب خواهد شد ... و تمام پنجره ها غریب
و زمین تنها خواهد مرد
جایی به من بدهید ، تمام تنهایی زمین با من است
گفته بودم روزی
تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم
از آسمان هواپیمایی نمی گذرد ، و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
و ما با چترهای بسته به دنیا می آییم ، و ما با چترهای باز به خواب می رویم
جایی به من بدهید
شاید یکی از میان ما
شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
شب کوچکی که زیر ماه
شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
شب کوچکی میان تمام شب های دنیا ، شبی که ابتدای کلمات بود
جایی به من بدهید
جایی برای خندیدن
جایی برای خیره شدن
شب کوچکی از تمام دنیا با من است
|
دیشب من از دلتنگی ات تنها شکستم
تنها به زیر کوهی از غم ها شکستم
دیشب میان کوچه های دل سپردن
در امتداد مرگ یک رویا شکستم
با خاطراتم لحظه ها را گریه کردم
آهسته در آغوش این شب ها شکستم
فصل شکستم را خزان ها دیده بودند...!
پاییزها دیدند من این جا شکستم
دیشب از این جا قایق عشقت سفر کرد
من هم کنار ساحل دریا شکستم...
شاید تو می رفتی که من تنها بمیرم
شاید به رسم بی وفاییها شکستم...!
فصل غریبی بود فصل انتظارت
فصلی که در یک گوشه از دنیا شکستم...
یک لحظه بعد از رفتنت باور نکردی
از دوریت با یک دل شیدا شکستم
صد سال من در انتظارت ماندم اما...
یک عمر در فصل جداییها شکستم...!
دلت که بشکند هم سراغت را نمی گیرند، حالا که چیزی هم نشکسته دیگر چرا چشم انتظاری؟
|
رفتم به در کعبه کفن بر گردن
آنقدر گریستم که شد تر دامن
گفتم که شفیع ما گنه کاران کیست
ناگه ز درون علی ندا داد که من
عید ولایت و امامت مولا علی ( ع )
بر تمامی شیعیان و محبان آن حضرت
فرخنده و مبارک باد
|
.......
ای نازنینم
گرچه...
گرچه در سینه جای دل دنیایی از غمها دارم
اما برای عاشقی کردن برایت
دنیایی از دلها را کم دارم
عشق تو رنگین کمان است
برای داشتن عشقت
باران نیاز است ابر نیاز است و آسمان و نور
باران اشکم
ابر چشمانم
آسمان ...
آسمان شبهای عاشقی است
اما ...
نور کجاست ؟
ای ماه من نور از توست
تو ماه منی امید از توست ...
کاش
کاش می شد یک شب به ماه رسم من
تا ببینم روی ماهت را گلم
در شبهای تار من ماه کجاست ؟
کجاست ؟
در بی قراری های من آرام جان کجاست ؟
کجاست ؟
آه
دنیا چنین بودست و چنین است ...
دل بی قرار و آرام جان نیست شبها تار ولی روی ماهش نیست ...
نمی گویم نیست
ولی روی ماهش نیست
من تورا می خواهم
بی تو همه نیست و هیچ هست
کاش یک شب ماه را در آغوش بگیرم
کاش من
سیاهی
نور را در آغوش بگیرم ...
می نشینم تا صبح باز هم شب شود
شبی عاشقانه با یار اما
اینبار نه با صدایش تنها
می نشینم منتظر تا روی ماهش را ببینم ..
|
نکند شقایقی را که سروده ام تو هستی
نه تو بهتر از شقایق به کلام من نشستی
به دلم سپرده بودم که ز عاشقی حذر کن
تو مگر که فال ما را به کدام سبزه بستی؟
به قفس رمیده بودم ز عذاب بی وفائی
که تو با نگاه نازت قفس مرا شکستی
ز کدام قبله آئی که به رنگ لاله هائی
ز کدام سبزه هستی که ترا نچیده دستی
به دلم چنان نشستی که خطا نکرده مستم
دگر از خدا چه خواهم پس از این سرور مستی
اگرم تو یار باشی غزلی زجان سرایم
که قدم قدم بنفشه بدمد ز خاک هستی
سفری به باغ خواهم که سلام صبح گویم
به نسیم سبز رنگی که پیام آن تو هستی
به غروب میرسیدم که تو چون سحر دمیدی
بدم ای طلوع روشن که مرا ز غم گسستی
|
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد
انسان توی زندگی آنقدر وقت نداره که همیشه عاشق باشه؟
یا ازش میگیرن
یا عشقش از او جدا خواهد شد
یا خود او جدا خواهد شد.
|