دیشب من از دلتنگی ات تنها شکستم
تنها به زیر کوهی از غم ها شکستم
دیشب میان کوچه های دل سپردن
در امتداد مرگ یک رویا شکستم
با خاطراتم لحظه ها را گریه کردم
آهسته در آغوش این شب ها شکستم
فصل شکستم را خزان ها دیده بودند...!
پاییزها دیدند من این جا شکستم
دیشب از این جا قایق عشقت سفر کرد
من هم کنار ساحل دریا شکستم...
شاید تو می رفتی که من تنها بمیرم
شاید به رسم بی وفاییها شکستم...!
فصل غریبی بود فصل انتظارت
فصلی که در یک گوشه از دنیا شکستم...
یک لحظه بعد از رفتنت باور نکردی
از دوریت با یک دل شیدا شکستم
صد سال من در انتظارت ماندم اما...
یک عمر در فصل جداییها شکستم...!
دلت که بشکند هم سراغت را نمی گیرند، حالا که چیزی هم نشکسته دیگر چرا چشم انتظاری؟
|