نکند شقایقی را که سروده ام تو هستی
نه تو بهتر از شقایق به کلام من نشستی
به دلم سپرده بودم که ز عاشقی حذر کن
تو مگر که فال ما را به کدام سبزه بستی؟
به قفس رمیده بودم ز عذاب بی وفائی
که تو با نگاه نازت قفس مرا شکستی
ز کدام قبله آئی که به رنگ لاله هائی
ز کدام سبزه هستی که ترا نچیده دستی
به دلم چنان نشستی که خطا نکرده مستم
دگر از خدا چه خواهم پس از این سرور مستی
اگرم تو یار باشی غزلی زجان سرایم
که قدم قدم بنفشه بدمد ز خاک هستی
سفری به باغ خواهم که سلام صبح گویم
به نسیم سبز رنگی که پیام آن تو هستی
به غروب میرسیدم که تو چون سحر دمیدی
بدم ای طلوع روشن که مرا ز غم گسستی
|