شمع می سوزد و پروانه به دورش مغرور ، من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم
همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
دیگر برو عزیز من!
دل نگران نباش
من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
قول می دهم فردا
کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
مرا خواهی دید
قول می دهم!
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را زیبا میکنم هر شب
دلم فریاد میخواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟؟؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب......
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست ...
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش ...
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
|